به گزارش خبرورزشی، در دنیای امروز، پیوسته به ما گفته میشود که احساسات میتوانند بر واقعیتها غلبه کنند و از همینرو، جایگاه و تعریفی ویژه برای خود مییابند.
با این حال، اکنون که مفسران فوتبال نیز پای در میدان احساس نهادهاند، ظاهراً همین را هم نمیپسندیم!
اشارهام به انتقادهایی است که به واکنش پرشور ریو فردیناند و رابی سوج وارد شده است—واکنشی که در پی بازگشت تماشایی منچستریونایتد در رقابتهای اروپایی و توسط دوربینهای مفسران ثبت شد.
کلایو تایلدزلی، پیشتاز این انتقادات بوده و شبکه پخشکننده TNT را با کانالهای هواداری مقایسه کرده است. اما من نمیتوانم با او همنظر باشم.
تجربهای که فردی چون فردیناند، گری نویل یا جیمی کاراگر از بازی در بالاترین سطح بهدست آوردهاند، قابل قیاس با تحلیلهایی که گاه در برخی کانالهای هواداری عرضه میشود نیست—چه از نظر زبان، چه از نظر محتوای غالباً بیربط و سطحی.
من خوب میدانم ترجیح میدهم حرف چه کسی را بشنوم و درنمییابم چرا باید بیطرفی، صرفاً به این دلیل که پخش از تلویزیون سنتی است و نه یوتیوب، الزامآور باشد.
آیا کسی از گزارشگر مشهور بوکس، هری کارپنتر، دلخور شد وقتی در لحظهای از سر هیجان فریاد زد: «بزنش فرانک!» آنگاه که فرانک برونو ضربهای سنگین بر مایک تایسون وارد کرد؟
با آنکه کلایو مفسری برجسته است، شاید نگاهش ریشه در نارضایتیاش از کنار گذاشته شدن از ITV داشته باشد—یا شاید این تنها بدبینی من است.
دیدگاه او چنین مینماید که بازیکنان سابق، اگر جانبدار باشگاه پیشین خود باشند، باید «دیده شوند ولی شنیده نشوند».
من چنین نمیاندیشم. تحلیلهای بیپایان در رسانه کم نیست و فوتبال ذاتاً با احساسات درآمیخته است.
در دنیایی آرمانی، تحلیلها باید عینی و متعادل باشند. اما فوتبال، ورزشی قبیلهمحور است و عدهای از هر چیز دلخور میشوند—حتی از فریاد شوق نویل هنگام گلزنی یونایتد، که او را از ظاهر بیطرفی دور میسازد.
البته نباید سوءتفاهم شود؛ گاه خود نویل نیز خستهکننده میشود—بهویژه وقتی سخنانش درباره خانواده گلیزر بدل به خطابهای بیپایان میگردد، چنانکه گویی مالکان یونایتد مقصر تمام ناکامیها هستند، از محل پرچم کرنر گرفته تا سبک بازی تیم.
شاید همیشه نخواهم به او گوش بدهم، اما تنوع دیدگاهها در استودیو، بهویژه از سوی کسانی با پیشینههای متفاوت باشگاهی، میتواند پویایی جذابی پدید آورد.
چه کسی میتواند لحظهی نشستن گریم سونس پس از شکست ۷–۰ منچستریونایتد برابر لیورپول را از یاد ببرد؟
آنجا که نویل گفت بازی آنقدرها هم بد نبود و سونس پاسخ داد: «مشکلت چیه واقعاً؟»—همین تضادهاست که تماشاگر را جذب میکند.
برخی—نه لزوماً هواداران لیون—ممکن است از واکنشهای اغراقآمیز فردیناند و سوج ناراحت شوند، چون بیطرفی مطلق را انتظار دارند—حتی در دیداری که از شکست ۴–۲ به پیروزی ۵–۴ بدل میشود.
اما بیشتر بینندگان بیتفاوتاند.
اگر کلایو این وضعیت را با کانالهای هواداری همردیف میبیند و میکوشد از آن روایتی خاص بسازد، باید گفت برخلاف بسیاری از گزارشهای مستدلش، این یکی چندان منطقی به نظر نمیرسد.
زمانی، جان ماتسون و پیش از او کنت ولستنهلم فقط گزارش میکردند: اینکه کدام بازیکن توپ را به دیگری سپرد و چه اتفاقی در زمین رخ داد.
اما مفسران امروز واجد صلاحیتی کاملاً متفاوتاند، چرا که خود، صحنهگردانان میدان بودهاند.
من باور دارم بیشتر بینندگان میتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند؛ درمییابند کدام گزارشگر شایسته است و کدام بیطرفی ندارد و شنیدن سخنانش ثمری ندارد.
البته دلایلی برای انتقاد از نویل یا فردیناند وجود دارد، اما نه لزوماً به دلیل یکسویهنگریشان.
اگر قرار باشد فردیناند را ناپخته بنامیم، بهتر است بهخاطر گفتههایی چون «اوله پشت فرمانه» باشد—نه بهخاطر فریادی که از پیروزی لحظه آخری یونایتد برآمد.
تنها نکتهای که در آن با کلایو همنظرم، این است که چنین واکنشهایی باید صادقانه و بیتکلف باشند.
فریاد کارپنتر در مورد برونو اثرگذار بود، زیرا واقعی بود.
ما نیز میتوانیم به احساسات فردیناند و سوج حسنظن داشته باشیم، چرا که بازگشت یونایتد حقیقتاً نفسگیر بود.
همه ما صحنههایی را دیدهایم که ایان رایت با گلزنی تیم زنان انگلیس از شادی برمیخیزد؛ اما در نهایت، اگر شبکههای تلویزیونی در این کار اغراق کنند، تماشاگران خود دربارهشان قضاوت خواهند کرد.
میدانم گویی اسکای یادداشتی برای نویل نوشته که «همه گفتههایت درستاند»، اما اینگونه نیست—و بیشتر مردم نیز چنین نمیپندارند، حتی اگر خود نویل چنین تصور کند.
در فوتبال، همانگونه که در زندگی، عقل سلیم در نهایت پیروز است—همانگونه که در رأی اخیر دیوان عالی بریتانیا دیدیم که زن را با جنسیت بیولوژیک تعریف کرد.
در موضوع پخش فوتبال نیز، آنچه ماندگار است، کیفیت است.
اگر مخاطب احساس کند فردی چون سوج تنها نقش بازی میکند، و احساساتش تصنعی است، این رفتار دیر نخواهد پایید و جایگاهش نیز پایدار نخواهد ماند.
اما کوشیدن برای خاموش کردن شور و شوق در قاب تلویزیون، به نام بیطرفی، تلاشی عبث است.