بازی های آسیایی یا همان المپیک آسیایی به تقلید از المپیک جهانی راه افتاد و اسمش هم هم کپی المپیک اصلی (Asian games) است. جایی برای همه تا کشورهای قاره کهن هم طعم افتخار و غرور ملی را از مسیر ورزش بچشند، قاره ای پهناور که بعد مسافت و فقر و توسعه نیافته گی اجازه نداده کشورهای زیادش در المپیک اصلی موفق شوند و طعم طلا و مدال را بچشند.
سوال؛ ما چقدر در این فلسفه وجودی موفق بودیم؟ اساسا ما که مدال المپیک داریم و طعم موفقیت جهانی در خیلی رشته ها را بارها و دهه ها چشیده ایم. پس چرا نباید مثل ژاپن، چین یا کره جنوبی که از این نظر مثل ما هستند و به سطح دنیا فکر می کنند، عمل نکنیم؟ این حقیقت ربطی به سنت و مدرنیته ندارد! متاسفانه مدیریت عهد قجر با ادعای PHD دست از سر ورزش ما برنمی دارد! تمام سال خواب و دقیقه نود دنبال جمع آوری حداقلی مدال – از هر سطح و با هر شرایط – رفتن، ورزش ما را به این روز انداخته که با قدرت رقابت با بهترین های جهان، تنها باید داشته هایمان را در بازیها حراج کنیم. بهترین قهرمانان مان را خسته و بی انگیزه می بریم تا رقبا آنها را ببرند و شاخ شوند! جوانانمان هم در خانه پشت سر نام ها می مانند و وقتی یک قهرمان که سالها از دوران اوجش گذشته به جبر زمان می رود، تا سالها باید منتظر استعدادی بنشینیم تا شاید....
اگر شما بودید کدام راه را انتخاب می کردید؟ شما که دکترا ندارید و فقط علاقه مند ورزش و ایران هستید؟ کدام به نفع آینده ورزش ایران و وظیفه مدیران ورزش است؟ این که به فکر فردا باشند و از چنین فرصت هایی مثل بازی های آسیایی برای رشد و پرورش استعدادهای جوان استفاده کنند تا باتجربه شوند یا اینکه با روش حاضری خوری و گلخانه ای دنبال پرکردن بیلان باشند؟
تاریخ نشان می دهد ما در آستانه المپیک نه فقط مدیران ناکام را عزل نکردیم بلکه به نام یکدست سازی مدیریت به آنها ارتقا هم دادیم! اما یکی شدن کمیته المپیک با سازمان تربیت بدنی سابق و وزارت ورزش فعلی چقدر به ما کمک کرده است؟ وقتی کسی کار نکند یا ضعیف باشد چه فرقی دارد کجا باشد یا چندجا؟ ما باید دست از این روش گلخانه ای برداریم. دنیا کارمی کند و نتیجه می گیرد اما ما به روش هزار سال منتظر باران و کشت دیم هستیم! ما فقط به فکر حاضری خوری از نام هایی هستیم که هیچ زحمت و هزینه ای برای پرورش آنها متحمل نشدیم. دیگران هم نکاشتند تا ما بخوریم.
گلی خودرو در دشت روییده و ما استفاده می کنیم، آن هم به غلط! فردا هم که دیگر به ما مربوط نیست و مشکل مدیر بعدی است که پشت این میز می نشیند؛ چشمش کور و دندش نرم، پولش را می گیرد!