لحظهای که قرار بود شادترین لحظه زندگی کریستیانو و جورجینا باشد، به غمگینترین لحظه عمرشان تبدیل شد.
جورجینا رودریگس و کریستیانو رونالدو در ماه آوریل امسال در انتظار به دنیا آمدن دوقلوهایشان بودند ولی نوزاد پسر هنگام زایمان از دست رفت. نوزاد دختر «بلا اسمرالدا» زنده ماند اما سه ماه بعد به دلیل بیماری در بیمارستان بستری شد و استرس و نگرانی بیشتری را به رونالدو و خانوادهاش تحمیل کرد.
جورجینا با صحبت در نسخه ژانویه نشریه «اله اسپانیا» گفت: «امسال پیچیدهترین سال زندگیام را گذراندم. شادترین لحظه عمرم غمگینترین لحظه شد. این احساس تا آخر عمر با من خواهد بود و ما هیچوقت نمیتوانیم فراموشش کنیم.»
این زوج همچنین یک دختر ۵ ساله به نام آلانا هم دارند، در حالی که رونالدو یک پسر ۱۲ ساله به نام کریستیانو جونیور و دوقلوهای ۵ ساله به نامهای اوا و متئو هم دارد. خانواده برای جورجینا همه چیز است. او گفت: «فرزندانم مهمترین چیزی هستند که من دارم و هر قدمی که برمیدارم تحت تاثیر آنهاست. من همه جا حضور دارم تا شاهد رشد آنها باشم، گاهی به من میگویند زیاد سختگیر هستم اما من نمیخواهم لحظهای از تماشای بزرگ شدن آنها را از دست بدهم.»
این مدل ۲۸ ساله آرژانتینی همچنین در مورد رابطه خود با رونالدو صحبت کرد. او میگوید که حضور رونالدو این امکان را برایش فراهم کرده که بسیاری از رویاهایش را به حقیقت تبدیل کند اما تاکید میکند که قبل از پول و شهرت هم به همین اندازه شور و اشتیاق رسیدن به رویاهایش را داشت.
و با وجود مشکلات رونالدو در زمین، چه در این فصل منچستریونایتد و چه با خروج زودهنگام پرتغال از جامجهانی، جورجینا اصرار دارد که مردش بهترین بازیکن جهان است.
او گفت: «من و کریستیانو در همان نگاه اول عاشق هم شدیم، وقتی برای اولین بار او را دیدم احساس کردم زمان متوقف شده. هرگز مردی به آن خوشتیپی در زندگیام ندیده بودم. او خوشتیپترین مردی است که چشمانم تا به الان دیدهاند. و بله، من نامزد بهترین فوتبالیست جهان هستم. واضح است که رابطه من با او به من این امکان را داد که به خیلی از آرزوهایم برسم، اما همیشه، قبل و بعد از آشنایی با او، در هر کاری که انجام دادهام شور و اشتیاق یکسانی داشتهام، در نظافتچی بودن، فروشنده بودن یا مدل بودن.»
جورجینا همچنین گفت که با وجود اینکه زندگیاش با زندگی خیلی از مردم متفاوت است اما همه میتوانند همان احساس تنهایی یا غمگین بودن را داشته باشند و اینکه او هم به خوبی میداند «از دست دادن» چگونه است.
او در پایان گفت: «میدانم که من هم مثل شما هستم. گاهی وقتی به خانه میرسی فقط میخواهی کفشهایت را دربیاوری و راحت باشی. میدانم که واقعیت گاهی اوقات مهربان نیست. میدانم که زندگی شما ممکن است شبیه به زندگی من نباشد، اما چیزی که شما نمیدانید این است که زندگی من گاهی اوقات شبیه به زندگی شماست. من میدانم تنها بودن یا غمگین بودن چه شکلی است. میدانم بردن چیست و میدانم از دست دادن چطور است. همچنین از دست دادن کسی. میدانم که از من سوال پرسیده میشود. من هم این کار را میکنم، و من از شما بیشتر به دنبال جوابم، من سختگیرترم. اما همچنین میدانم چگونه خودم را ببخشم. میدانم که زندگی، یادگیری است.»