علی جوادی؛ انگار از ابتدا قرار نبود هیجانی بر این بازی حاکم باشد. مسابقهای که همه از هم واهمه داشتند. میترسیدند به سوی هم بروند و دروازه حریف را با موقعیتی هرچند کوچک، تهدید کنند. نیمه اول بازی که تمام شد همه از خود میپرسیدند این مسابقه جذابی بود که انتظارش را میکشیدیم؟ این همه برنامهریزی برای خالی کردن وقت؟ چرا زمانمان را هدر دادیم. نیمه اول کلافه شده بودیم. مگر میشود بعد از یک ماه جذاب با یورو و آن همه بازیهای مهیج، ما را به چنین ضیافت بیثمری مهمان کنند؟ بر سر این سفره حتی نانی خشک از فوتبال هم نبود که گرسنگی ما را برطرف کند. لیوانی آب از تکنیک و تاکتیک نبود تا ذرهای از عطش ما برای دیدن یک دربی هیجانانگیز را بگیرد.
نیمه دوم مثل نیمه اول، بیروح گذشت. بدون آنکه بینندگان تلویزیونی عاشق سرخابی و فوتبال، به چشم بیایند. بازی در ۱۲۰ دقیقه همه تمام شد ولی فوتبال ندیدیم و چقدر ساده بودیم که گمان میکردیم به هر حال، برای دل ما هم که شده بازی میکنند.
آنقدر این بازی برای نیمکتها ترسناک شده بود که تیمها را عقب نگه داشته بودند. آنقدر سایه این تفکر سنگین بود که همه گمان میکردند فوتبال زیبا جرمی سنگین است.
از سر سادگی گمان میکردیم در این بازی کورهای از آتش مهیا میشود تا فوتبال ما با گرمای آن جان بگیرد. فکر میکردیم وجود ما از این گرمای لذتبخش پر خواهد شد. بازی که تمام شد دانستیم همه اشتباه میکردیم. درون این کوره پر از یخ بود. نه آتشی، نه هیجانی و نه گرمایی. سرمای کشندهای که نه جسم که روحمان را کشت. بازیکنان، فرامیت تاکتیکی را پیاده کردند و نیمکتها بودند که عشق بینهایت هواداران را ندیدند. این بازی به هر حال باید برنده میداشت. چه در بازی چه در ضربات پنالتی. کاش این فوتبال در ۹۰ دقیقه برندهاش را میشناخت؛ اما مردم فوتبال میدیدند. کاش علاقه، عشق و خواست مردم، محترم شمرده میشد. این زشتترین روایتی بود که میشد از فوتبال به گوش مردم رساند. این، فوتبال نبود.