رافینیا ستاره ۲۷ ساله با زدن دوگل عامل اصلی برد ۳-۲ بارسلونا در زمین پاریسنژرمن بود که برد باارزشی به حساب میآید. رافینیا که دوران سختی را در فوتبال گذرانده، با روایتی شنیدنی از سرنوشت خود و اینکه چطور به فوتبال رو آورد حرف زده است:
«وقتی ۱۸ ساله بودم از سوی همه آکادمیهایی که در آنها تست میدادم رد میشدم. باشگاههایی مثل اینترناسیونال، گرمیو و هر تیم دیگری جوابشان یکی بود. یک هفته آزمایشی و بعد هم توجیهاتی مشابه. او خیلی کوچک است، خیلی شکننده است، قدرت ندارد»، همیشه همین دلایل را میگفتند و شبیه هم بودند.
در آستانه ۱۹ سالگی با تیم زیر ۲۰ سالهها در آوای تمرین میکردم. آنها در منطقه فلوریانوپولیس بودند که شش ساعت با پورتو الگره فاصله داشت. تا آن زمان هرگز این همه وقت از خانه دور نبودم که به دنبال قرارداد باشم. اما ناگهان مصدم شد و وقتی خوب شدم نتوانستم به تیم راه پیدا کنم. حتی در ترکیب روز مسابقه هم قرار نمیگرفتم، به من گفتند که انفرادی تمرین کنم.
معمولا جایی نزدیک خانهمان در ورزیا میرفتم و وقتم آن را جا میگذراندم. خوب بازی میکردم. آنجا هیچکس به من میگفت که خیلی ریزه اندام هستم. در حقیقت همیشه میشنیدم که به من میگفتند اگر واقعا اراده کنی میتوانی یک فوتبالیست حرفه ای شوی.
اما در آوای من کم آوردم، به پدر و مادرم زنگ زدم و گفتم که دیگر نمیتوانم، میخواستم به خانه بروم، کم آورده بودم. پدرم گفت مشکلی با این موضوع ندارد، مادرم هم همینطور.
اما مادرم این را هم گفت: اگر از رویایت دست بکشی باید دنبال یک شغل معمولی باشی.
من هم آهی کشیدم و تایید کردم. واقعیت اما این بود که از هفت سالگی میخواستم فوتبالیست شوم و به خاطر همین بود که نتوانستم مدرسه را تمام کنم. دست کشیدن از فوتبال به این معنی بود که باید دنبال شغلی در سوپرمارکت یا آرایشگاه یا چیزی شبیه این میگشتم. میدانستم آن مدل زندگی کردن چطور است چون مادرم خودش بارها شغلش را عوض کرده بود. رزومهکاری او از یک کتاب بیشتر بود! آرایشگر، ناخنکار، فروشنده عطر و لباس، رسپشن، پیشخدمت، و خیلی کارهای دیگر. در نهایت او به اندازه ای پول جمع کرد که بتواند مدرک تحصیلی بگیرد و بالاخره کاری را انجام میداد که دوست داشت، یعنی کار با بچههایی که مشکل یادگیری داشتند. او هیچ وقت تسلیم نشد.
بنابراین مادرم به من همه این داستان را به من توضیح داد. او به من گفت که بالاخره جایی بازی خواهم کرد و اینکه لحظات سخت میگذرند. او به من گفت که انگار به خاطر مشکلات و جواب منفی شنیدن از باشگاههای مختلف فراموش کرده ام که خواسته اصلی ام در زنگی چیست و حرف او درست بود.
من فراموش کرده بودم که میخواستم فوتبالیست شوم اما به خودم آمدم و دنبال خواسته ام رفتم و به آرزویم رسیدم. این رویا را مادرم برای من ساخت.»
بیشتر بخوانید: وقت آن رسیده که بگوییم بارسلونا زنده است!