فوتبال یک پدیده وارداتی است که در هر جغرافیا از کره زمین به خاطر تاثیرگذاری وسیع خود روی تمام شئون اجتماعی و اقشار جامعه، با فرهنگ بومی عجین میشود. مثل هر تبادل فرهنگی دیگر در طول تاریخ، چیزهایی را فوتبال و مدرنیته به آن فرهنگ اضافه میکند و چیزهایی را از آن میگیرد.
در کشور ما هم همین اتفاق افتاد. درفرهنگ ما ویژگیهایی وجود دارد که خود به خود به فوتبال هم سرایت کرده و به طور طبیعی عادات بدی که داشتهایم حالا در فوتبال هم آزارمان میدهد. اولین و بزرگترین مشکل بر سر راه حرفهای شدن فوتبال ایران همین عادات غلط و بدعتهای اشتباه است، یادگاری از زمان آماتوریسم که برگرفته از فرهنگ جامعه بود!
در فرهنگ ما احترام به بزرگتر یک ویژگی بسیار مثبت و مفید است که در دهههای گذشته وارد فوتبال هم شد. یعنی زمانی که فوتبال آماتوری بود و صرفاً یک بازی برای سرگرمی، زمانی که فرقی بین کمک داور و داور وسط وجود نداشت و مربیگری یک علم به حساب نمیآمد! هر بازیکنی پس از بازنشستگی میخواست کنار زمین فوتبال بماند به مربیگری رو میآورد حتی اگر استعدادی در آموزش و پرورش نداشت...
اما وقتی فوتبال حرفهای شد، تخصصها راه خود را از یکدیگر جدا کردند. دیگر نمیشد و نمیتوان با روشهای آماتوری به کار ادامه داد، چه بسیار بازیکنان بزرگی که وارد عرصه مربیگری شدند اما به خاطر نداشتن تخصص و دانش اعتبار زمان بازی آنها هم خراب شد.
حالا دیگر یک داور در همان شروع باید انتخاب کند که میخواهد کمک داور باشد یا داور وسط و از اساس آموزش و تمرینات و همه چیز آنها متفاوت است. دیگر به صرف بالا رفتن سن یک فرد در فوتبال دنیا به او ارتقا نمیدهند، به خصوص وقتی قرار باشد دستمزد چند میلیاردی پرداخت و برای آن شغل گزینههای شایسته بسیاری وجود داشته باشند!
به این خبر نگاه کنید؛ ایگناسیو مارتینس سرمربی اسپانیایی تیم فولاد خوزستان از ایوب والی کاپیتان با سابقه این تیم خواسته تا از فوتبال خداحافظی کند و به کادرفنی وی ملحق شود. این موضوع هم با واکنش تند والی مواجه شده و وی مخالفت خودش رو به سرمربی فولاد اعلام کرده است.
تاریخ فوتبال ایران را کنار بگذارید، در همین ۵ سال اخیر و لیگ برتر حرفهای بیش از تعداد انگشتان دست نمونههایی هستند که همین اتفاق برایشان افتاد و متاسفانه هیچ کدام در عرصه جدید موفق نبودند، اصلاً ۵ سال اخیر هم هیچ، به همین زمان حاضر نگاه کنید!
حامد شیری کاپیتان پرافتخار نساجی با اصرار باشگاه بازی را کنار گذاشت تا دستیار مهدی رحمتی شود، شیری فصل قبل بهترین گلزن تیمش بود هنوز خود را آماده بازی میدید.
سال قبل کریم باقری در کادر فنی پرسپولیس حضور داشت اما همین اتفاق برای سیدجلال حسینی افتاد؛ او که تا قبل از آن - حتی با رسیدن به سن ۴۰ سالگی - کماکان داعیه بازی داشت، با اصرار باشگاه و سرمربی به نیمکت منتقل شد و به خاطر نداشتن کارت مربیگری حتی اجازه نشستن در بازیهای رسمی را پیدا نکرد...
خیلیها میگفتند با وجود کریم باقری چه نیازی به سیدجلال برای جمع کردن تیم هست؟ دو نام بزرگ و دو کاپیتان پرافتخار برای انجام یک کار! اتفاقی که در سایر باشگاههای ما هم افتاده و همه یک دلیل داشتند؛ حفظ احترام کاپیتان نامدار خود و نگه داشتن او کنار تیم، اما به چه قیمت؟
در موارد قبلی هیچ استعدادی از این مسیر بیرون نیامد. برعکس کسانی امروز مربیان نامدار فوتبال ما هستند که بی سر و صدا فوتبال را کنار گذاشته و مدارج مربیگری را پله پله طی کردند، از یحیی گل محمدی و جواد نکونام تا مجتبی حسینی و ساکت الهامی، همه و همه مثال نقض این روش هستند.
ما حتی محمد ربیعی را هم داریم که اصلاً بازیکن بزرگی نبود اما حالا مربی بزرگیست. مربیگری یک شغل منتسب به فوتبال است اما هیچ ربطی به بازی کردن ندارد، جمله مشهور آریگو ساکی را به یاد بیاورید؛ معمار میلان مدرن گفته بود: «برای اینکه سوارکار خوبی باشید لازم نیست زمانی اسب بوده باشید!»
در مثل مناقشه نیست، این روش ناکارآمدی خود را برای مربیسازی نشان داده و اساساً در دنیای مدرن چرا باید دیگران برای یک نفر تصمیم بگیرند؟ ایوب والی بازیکن مهمی برای فولاد بوده و باید خودش تصمیم بگیرد که هنوز میخواهد بازی کند یا نه؟ باشگاه فولاد هم مختار است برای خود تصمیم بگیرد که آیا والی را به عنوان بازیکن میخواهد یا نه؟
همین حالا جلال علی محمدی پس از سالها کاپیتانی سپاهان در مس بازی میکند، پس والی هم میتواند به دنبال تصمیم و سرنوشت خود برود اما وادار کردن او به مربیگری کار درستی نیست...