برای بچههای امروز که از قصه تعریف کردن فراری هستند، نقل هزارباره یک قصه قدیمی، شاید جاذبه چندانی نداشته باشد. قصههای ما در دوران ماضی، راستش هیچ ربطی به نسل امروز ندارد. آنها هیچ گناهی مرتکب نشدهاند؛ تازه از ما امروزی تر و مدرن تر هستند. اینکه آنها ۸ آذر ۱۳۷۶ را ندیدهاند یا تجربهای در حد صعود فوتبال ایران به جام جهانی را معجزه نمیدانند، تقصیری متوجه شان نیست. ایراد کار ما این است که زیاد برایشان قصه تعریف میکنیم و بر طبل خیالبافیهای خود مدام میکوبیم.
بله، ماجرای یک صعود به جام جهانی، همه روایت ما از یک داستان قدیمی است. تیم ملی ایران با زحمات فراوان تعدادی از مربیان و بازیکنان ملی پوش، اراده صعود داشت و قرار بود پس از ۲۰ سال، جواز جام جهانی را بگیریم. اتفاقی که سرانجام در ملبورن رخ داد و ایران با درخشش ستارههای آن روزگار، از تله بزرگ استرالیا عبور کرد.
گل خداداد عزیزی، میلیونها نفر را به خیابانها کشاند اما این قصه تکراری که جوانان امروز را خسته و مایوس میکند، با کارناوال شادی و خودجوش خیابانهای تهران میتواند یک ماجرای دراماتیک قلمداد شود. وای که عجب روز زیبایی بود بچهها؛ چقدر در تهران خوش گذشت. مردم با صعود تیم ملی به جام جهانی سراز پا نمیشناختند.
مهم نبود اهل فوتبال هستی یا نه، بازیکنان تیم ملی و حریفانشان را میشناسی یا نه؛ مهم نبود که فوتبال را دوست داری یا از آن متنفری! حتی همسایههایی که از کوبیدن توپ فوتبال به در و دیوار و جیغ و دادهای بچههای کوچک در امان نبودند، در کارناوال شادی ایران شرکت کردند.
حماسهای بود کم نظیر در نوع خودش که بی تعارف، دیگر در ایران تجربه اش نکردیم. ما دیگر نمیخواهیم برای شما قصه تعریف کنیم. دیگر دوست نداریم از خاطرات نسل خودمان بگوییم. ما با شما هستیم. در گوشهای از این فضای رسانهای که حرف دل شما را بزنیم. خاطره ۸ آذر گرامیاست اما جوانان نسل جدید، تیم ملی تازه و قدرتمند میخواهند. بچههایی که از پروژه صعود به جام جهانی عبور کردهاند. بچههای این نسل قهرمانی در آسیا را مطالبه میکنند. صعود به دور دوم جام جهانی را میخواهند. ما میخواهیم راوی قصههای امروزی باشیم. ۸ آذر برای همه ما عزیز است اما سالهای سال از تاریخ آن گذشته و همه از این پروسه عبور کرده ایم. همه در انتظار شنیدن قصههای تازه تر هستیم که دیگر غصه خوردن بس است؛ واقعا بس است...