محدثه جوادی؛ مهشاد گودرزی، بلاگر، دوچرخه سوار و چهره ورزشی اینستاگرام برای دوچرخه سواری زنان زحمات زیادی کشید. دختر پر انرژی صفحات مجازی، روزهای پرفراز و نشیبی را گذارند تا به خواسته خودش برسد و به گفته خودش همه چیز را کنار گذاشت تا به زندگی دلخواهش برسد. مهشاد یک تنه سعی کرد تا ورزش را میان مردم جا بیندازد، قصه جالبی برای خواندن دارد.
از زندگیات بگو؛ چه شد که بلاگر شدی؟
من ۱۰ سال حسابداری میکردم و هر روز صبح ساعت ۵ صبح به سرکار میرفتم اما آن زندگی دلخواه من نبود. در این مدت با دوچرخه به سرکار میرفتم و تنها ورزشم همین بود اما این برایم کافی نبود. همیشه در محیطهای کاری به مدیرانم ایمیل میزدم که اجازه دهند یک ساعت دیرتر به سرکار بیایم تا بتوانم ورزش کنم اما هیچ کدام قبول نمیکردند. در رفاه مالی بودم اما زندگی آن طور که میخواستم پیش نمیرفت. من هیجان و تکاپو میخواستم اما آن را در زندگی نداشتم. در ۳۰ سالگی در مقطع دکترای رشته حسابداری قبول شدم. در مصاحبه از من پرسیدند چه کارهایی میتوانم برای جامعه حسابداری انجام دهم، آن لحظه هیچ جوابی برای پاسخ دادن نداشتم تا اینکه بعد از ترم یک دکترا از دانشگاه انصراف دادم و ۶ ماه با پس اندازی که داشتم و بیمه بیکاری روزهایم را گذراندم و کم کم تصمیم گرفتم پیج بزنم و ورزش کردن را ترویج دهم.
این ۶ ماه بیکاری برایت سخت نبود؟
نه من بچه مستقلی بودم. ۱۰ سال بود که تنها زندگی میکردم. مادرم را از دست داده بودم و هیچ حامیای نداشتم. خودم روی پاهایم ایستادم و دوباره شروع کردم. ورزش کردن به من نیرو میداد تا بتوانم از پس مشکلاتم بر بیایم.۳ ماه تمرین کردم تا بتوانم در مسابقه دوی ۲۶ کیلومتر قشم شرکت کنم.
از کی فعالیتت را در پیچ شروع کردی؟
فکر میکنم سه یا چهار سال پیش بود. در پیج شخصی ام فعالیتهایم را میگذاشتم و تمامیآشناها و دوستانم میگفتند انرژی خیلی خوبی داری و باید بلاگر شوی. همین شد که من پیجم را باز کردم و کم کم فعالیتم را در قالب یک بلاگر ورزشی آغاز کردم و با حضور در کمپین سه شنبههای بدون خودرو سرو صدا راه انداختم.
سه شنبههای بدون خودرو؟ از آن برایمان بگو
وقتی تعداد فالورهای من زیاد شد تصمیم گرفتم وارد کمپین سه شنبههای بدون خودرو شوم. کوروش بختیاری این کمپین را راه اندازی کرد و من هم عضو آن شدم. در آن روز مردان و زنان برای رفتن به محیط کاری و هرجای دیگر باید از دوچرخه استفاده میکردند. هر سه شنبه یک گروه میشدیم و رکاب میزدیم تا چشم مردم به دیدن این شیوه زندگی عادت کند. خودم به کافهها میرفتم و میگفتم هر کسی که با دوچرخه به این کافه بیاید به او کافی رایگان بدهید یا تخفیف خوبی برای آنان در نظر بگیرید. من نیز تبلیغ شما را روی پیجم میگذارم. خیلی از ورزشکاران و هنرمندان از من حمایت کردند. آناهیتا همتی که هر سه شنبه استوری میگذاشت، سیروان خسروی و خیلیهای دیگر از من حمایت کردند. همه چیز داشت خوب پیش میرفت و گروه ما داشت روز به روز بیشتر میشد تا اینکه کرونا آمد و همه چیز را بهم ریخت.
در دوچرخه سواری درون شهر با آزار و اذیت روبرو نشدی؟
من همیشه این را از اطرافیانم میشنیدم که دختران را اذیت میکردند اما هیچ وقت این اتفاق برای من نیفتاد. پلیس راهنمایی رانندگی راه را برای من باز میکند و بیشتر وقتها مردم من را تشویق میکنند.
از همایشی که برای بانوان برگزار کردی، تعریف کن ...
در روز جهانی بدون خودرو، همایشی در مجموعه آزادی برگزار کردم که در آن ۳۰۰ نفر خانم رکابزن به همراه تیم ملی دوچرخه سواری بانوان دور دریاچه را زدند که به همین خاطر برایم پرونده درست شد. دوباره تصمیم دارم این همایش را برگزار کنم، به امید روزی که ورزش بخش مهمیاز زندگی هر فرد شود.
چگونه همیشه انقدر پر انرژِی هستی؟
انرژی من یک چیز درونی است. دوست دارم این را به باقی مردم نیز بدهم. دوست دارم شادی، نشاط و حس خوب را به مردم بدهم، اگر مردم بدانند بعد از دویدن چقدر حس خوب میگیرند، همه صبحها میدوند. زمانی که من ۵ صبح بیدار میشوم و مردم را تشویق به ورزش و دویدن میکنم، هدفم تنها ورزش کردن آنان نیست، هرکسی یاد بگیرد ۵ صبح برای یک کاری بیدار شود زودتر به هدفش میرسد.
هدفت برای آینده چیست؟
من همیشه برای خودم هدف تعیین میکنم. به هرچیزی که خواستم رسیده ام اما همیشه با هدف گذاری جلو میروم. هدف من یک روز صعود به علمکوه است و یک روز ترویج ورزش برای دختران معلول. هر آدمیباید برای خودش هدف گذاری کند. همه برای موفقیت باید بجنگدند و برای رسیدن به موفقیت باید تلاش کرد. ما همه بهره هوشی داریم و باید از آن استفاده کنیم. اگر همه آدمها بدانند چقدر قدرت ذهن زیاد است، تمام فکرهای منفی را از خود دور میکنند و به دنبال هدفشان میدوند. سه ساله قید همه چیز را زدم تا جوری زندگی کنم که اگر یک دقیقه بعد از دنیا رفتم پشیمان نباشم.
چطور تصمیم گرفتی تنهایی به عملکوه صعود کنی؟
برنامه عملکوه، صعود نبود، روبرو شدن با بزرگترین ترسهایم بود. حس اینکه انسان لوپ آپ بشه و یک مرحله بالاتر برود. بهترین قسمت سفرم ۱۲ شب کلاردشت رفتن و رسیدن به حصار چال و چادر علم کردن و غذا درست کردن زیر تگرگ و باران بود.