خبرورزشی/ شهرام وزیری؛ پنداری در این فوتبال نسیانزده بیمعرفت تا میشه با شد شد، نشد نشد، ولش کن... باید تمامقد از روی هرچه قول و قرار است رد شد. دیگر هم فرقی نمیکند در این قول و قرارهای لگدمال شده، طرف نامربوط شده همین استراماچونیها باشند و همین کالدرونها یا همان کیروشها و همان برانکوها و... که با سیاهکاری رایج تیمداری خود پیش عوام سپیدروی شوند و دیگران سیهروی عالم و آدم!
چه باک که اول تو سایه زیر میز با دلالش ببندند و بعدش با صدها بوق و کرنا در دل آفتاب تابان روی میز با خودش ببندند تا به اول برجش نرسیده، بزنند زیرش و با کاسه نداری، دورهگرد وزیر و وکیل شوند!
بستن با همین و همان بتهایی که ساختیم تا بعدش با تیشه زنگزده نسیانزدگی مدام بشکنیم؟!
مایی که در این دیار کهن تا بوده و گویی هست نماد و نمود افراط و تفریط زمانهایم، صبح به افراط دل میبندیم و به شب نرسیده، به تفریط دل خوش میکنیم!
باید هم حالا در پس آن همه استراجان استراجان کردنهای بسیار، با اوقاتی تلختر از زهر هلاهل هی بدویم و بدویم تا عاقبتش دوباره و سهباره باز برسیم به همین عاشق شیرین استقلال سر کوه بیستون!
باید هم در شوکرانخوریهای مدام مدیران عدیده و ندیده در تساهل و تسامح برای گفتن یک آره یا نه به آن ایتالیایی، کم زهر به کام استقلال ریخته نشود و با هدر دادن روزهای بسیار در پس مدیریتی هرهریمسلک عاقبت کار به همان فرهادی برسیم که قرار بود برسیم!
استقلالی که هفتهها در نبود مدیرعامل و نبود سرمربی و کادر فنی و ویلانی بازیکنان جلوی چشم هواداران پا در هوا دست و پا میزد، حالا باید هم عاقبت برسد به همین و همانی که مدام در تلخکامیهای رفت و برگشت با بیتدبیری مدیران استقلال هی نرفته، برگشت پشت برگشت خورد!
بگذریم... همین و همانی که اگر در این حضور چندباره با اختیار باشد و بخت یارش، انتظار میرود خود ستونی شود در بیستون استقلال و کوهی از بطالتش را با تیشه تیزش کمی تا قسمتی بتراشد... البته، البته اگر در نیمه راه آن ازمابهتران بالانشین تیشه کذا را از دستش نگیرند و اگر خود اسیر در پیله کبر و منیتها تیشه از دستش نیفتد... تا همان گونه که خودش گفته که آجر روی آجر استقلال را سالهای سال یکی یکی شمرده، حداقل با تلاشی مضاعف سعی کند آجری روی آجرش بگذارد البته اگر به قدر کافی ملاط در زنبه مدیرانش باشد!
انتظار از آن فرهاد هفتپوش هفتادکوش میدانهای گذشته همه به جای خود و انتظار از آن گلزن قهار و گل کردن میان سکوهای استقلال هم به جای خود اما...، اما اینک انتظار داریم این فرهاد در ابتدای کار بیشتر درک کند که دیگر آن فرهاد بازیکن نیست که با تیزچنگی در درون میدانها کنار آن ۱۰ تن بقیه، بازیکنی شاخص بود و همچنان به دلهای سکو مینشست... این فرهاد مربی شده باید بداند زین پس این اوست که دیگر میدان نیست و باید از بیرونش آن ۱۱ بازیکن را به درستی ببیند و به درایت هدایتشان کند... این فرهاد مربی شده حتماً میداند برای اینکه یک مربی موفق شود، چندان کارایی و کیفیت بازیکنی بزرگ بودن ملاک نیست، تنها کلاس و دیدن دوره مربیگری لازم نیست... مربیگری نیاز به «آنی» دارد که در وجود هر کسی چه بزرگ و چه کوچک، نیست باشد... چنانچه پله بزرگ با بینشی خردمندانه با توجه به تواناییهایش این «آن» را در خود ندید و آن مارادونای نامدار چنین که رفت و میرود آن «آن» را در دل خودزیادهبینیهایش کم ندید و هنوز هم ناکامانه کم نمیبیند!
حالا جدا از هر «آن» داشته و نداشته از فرهاد استقلال انتظار میرود با توجه به بافت شرورانه و مزورانه این فوتبال همه حواس و نگاهش فقط پیشرو به پیروزیها در میدانها نباشد. فرهاد استقلال باید در این فوتبال شورچشم ریاکار، چهارچشمی مواظب پشتسرش هم باشد... از آن پشت میزهای پشتسر بگیر بیا تا لب میدانها و حتی روی آن نیمکتی که خواهد نشست!
ختم کلام با یک نصیحت... آهای فرهاد مجیدی! بترس از خسرو پرویزهای بر تخت نشسته... قبل از نشستن بر این نیمکت، سری بزن به فرهاد و شیرین در دیوان وحشی بافقی تا چشمت به دشمن و دشمنهراسی بیشتر باز شود!
چه باک که اول تو سایه زیر میز با دلالش ببندند و بعدش با صدها بوق و کرنا در دل آفتاب تابان روی میز با خودش ببندند تا به اول برجش نرسیده، بزنند زیرش و با کاسه نداری، دورهگرد وزیر و وکیل شوند!
بستن با همین و همان بتهایی که ساختیم تا بعدش با تیشه زنگزده نسیانزدگی مدام بشکنیم؟!
مایی که در این دیار کهن تا بوده و گویی هست نماد و نمود افراط و تفریط زمانهایم، صبح به افراط دل میبندیم و به شب نرسیده، به تفریط دل خوش میکنیم!
باید هم حالا در پس آن همه استراجان استراجان کردنهای بسیار، با اوقاتی تلختر از زهر هلاهل هی بدویم و بدویم تا عاقبتش دوباره و سهباره باز برسیم به همین عاشق شیرین استقلال سر کوه بیستون!
باید هم در شوکرانخوریهای مدام مدیران عدیده و ندیده در تساهل و تسامح برای گفتن یک آره یا نه به آن ایتالیایی، کم زهر به کام استقلال ریخته نشود و با هدر دادن روزهای بسیار در پس مدیریتی هرهریمسلک عاقبت کار به همان فرهادی برسیم که قرار بود برسیم!
استقلالی که هفتهها در نبود مدیرعامل و نبود سرمربی و کادر فنی و ویلانی بازیکنان جلوی چشم هواداران پا در هوا دست و پا میزد، حالا باید هم عاقبت برسد به همین و همانی که مدام در تلخکامیهای رفت و برگشت با بیتدبیری مدیران استقلال هی نرفته، برگشت پشت برگشت خورد!
بگذریم... همین و همانی که اگر در این حضور چندباره با اختیار باشد و بخت یارش، انتظار میرود خود ستونی شود در بیستون استقلال و کوهی از بطالتش را با تیشه تیزش کمی تا قسمتی بتراشد... البته، البته اگر در نیمه راه آن ازمابهتران بالانشین تیشه کذا را از دستش نگیرند و اگر خود اسیر در پیله کبر و منیتها تیشه از دستش نیفتد... تا همان گونه که خودش گفته که آجر روی آجر استقلال را سالهای سال یکی یکی شمرده، حداقل با تلاشی مضاعف سعی کند آجری روی آجرش بگذارد البته اگر به قدر کافی ملاط در زنبه مدیرانش باشد!
انتظار از آن فرهاد هفتپوش هفتادکوش میدانهای گذشته همه به جای خود و انتظار از آن گلزن قهار و گل کردن میان سکوهای استقلال هم به جای خود اما...، اما اینک انتظار داریم این فرهاد در ابتدای کار بیشتر درک کند که دیگر آن فرهاد بازیکن نیست که با تیزچنگی در درون میدانها کنار آن ۱۰ تن بقیه، بازیکنی شاخص بود و همچنان به دلهای سکو مینشست... این فرهاد مربی شده باید بداند زین پس این اوست که دیگر میدان نیست و باید از بیرونش آن ۱۱ بازیکن را به درستی ببیند و به درایت هدایتشان کند... این فرهاد مربی شده حتماً میداند برای اینکه یک مربی موفق شود، چندان کارایی و کیفیت بازیکنی بزرگ بودن ملاک نیست، تنها کلاس و دیدن دوره مربیگری لازم نیست... مربیگری نیاز به «آنی» دارد که در وجود هر کسی چه بزرگ و چه کوچک، نیست باشد... چنانچه پله بزرگ با بینشی خردمندانه با توجه به تواناییهایش این «آن» را در خود ندید و آن مارادونای نامدار چنین که رفت و میرود آن «آن» را در دل خودزیادهبینیهایش کم ندید و هنوز هم ناکامانه کم نمیبیند!
حالا جدا از هر «آن» داشته و نداشته از فرهاد استقلال انتظار میرود با توجه به بافت شرورانه و مزورانه این فوتبال همه حواس و نگاهش فقط پیشرو به پیروزیها در میدانها نباشد. فرهاد استقلال باید در این فوتبال شورچشم ریاکار، چهارچشمی مواظب پشتسرش هم باشد... از آن پشت میزهای پشتسر بگیر بیا تا لب میدانها و حتی روی آن نیمکتی که خواهد نشست!
ختم کلام با یک نصیحت... آهای فرهاد مجیدی! بترس از خسرو پرویزهای بر تخت نشسته... قبل از نشستن بر این نیمکت، سری بزن به فرهاد و شیرین در دیوان وحشی بافقی تا چشمت به دشمن و دشمنهراسی بیشتر باز شود!