همین ابتدا باید تکلیف یک موضوع مهم را روشن کنیم؛ ستارههای سینما، موسیقی و ورزش گاه مجبورند با همکاری رسانهها موجی ایجاد کنند تا سرتیتر خبرها بمانند. این جزئی از قانون زندگی ستارههاست و ربطی به موقعیت زمانی و مکانی هم ندارد. فرقی نمیکند که ایران باشد یا آمریکا، الان باشد یا ۱۰۰ سال قبل، رسانهها همانطور که در ساختن ستارهها برای افکار عمومی نقش دارند در زنده کردن و احیای آنها هم نقش دارند! پس از کجا بفهمیم حرفهایی که ستارهها در گفتوگو با رسانهها میزنند یکسره درست است یا اینکه مسیری است برای مطرح شدن و ماندن در صدر اخبار؟
رفاقت با عادل
سابقه دوستی عادل فردوسیپور با برادر پژمان جمشیدی یعنی هومن و رفتوآمد خانوادگی آنها در تمام این دو دهه و اینکه فردوسیپور در تمام سالهای برنامه ۹۰ حتی یک بار هم از «پژمان جمشیدی فوتبالیست» دعوت نکرد (تنها حضور پژمان در استودیو به عنوان بازیگر و پس از پخش سریال پژمان بود)، این ابهام را کمرنگ میکند که این مصاحبه و این حرفها در راستای کمک به سوپراستار است. از طرفی جایگاه پژمان جمشیدی در سینمای امروز به عنوان یک بازیگرِ بهشدت پولساز به طور کلی این ابهام را رد میکند! او هیچ نیازی به ماندن در صدر اخبار ندارد و با قدرت در صدر اخبار هست! پس با این اطمینان که آنچه شنیدیم یک بازی رسانهای نیست، میتوان به تحلیل گفتهها پرداخت. قطعا در رابطه با این گفتوگو در رسانهها چیزهای زیادی خواندهاید و ما قصد تکرار مکررات را نداریم اما یک بخش پنهان در این گفتوگو هست که تاکنون کسی به آن اشاره نکرده؛ شاید به این دلیل که نسل جدید ذهنیتی در مورد تکرار این اتفاق ندارد.
ستارهها هم اشتباه محاسباتی دارند
اینکه انسانها دچار مشکلات مالی شوند و بهخاطر پرداخت بدهیهایشان مجبور به انجام هر کاری شوند، ربطی به شغل و موقعیت اجتماعی آدمها ندارد. هر کس در هر لباس ممکن است سرمایهگذاری غلطی بکند و ورشکست شود. هر کس ممکن است اسیر سودجویان و کلاهبرداران شده و مال و اموالش را ببازد. تازه راههای غلط هم هست که بر اثر جوانی و نادانی انسانها گرفتارش میشوند. پس تا اینجا عجیب نیست که پژمان جمشیدی ورشکست شده باشد اما نکته اینجا جالب میشود که قبلا یک نفر در همین مشخصات او دچار این مشکل شده و تاریخ سینمای ما حرفهایش را به یاد دارد. یعنی دو ستاره درجه اول سینما در اوج شهرت و محبوبیت و درحالی که از گرانترین و پولسازترین شخصیتها هستند، در دو مقطع زمانی به فاصله چند دهه هر دو دچار یک مشکل میشوند و عجیب آنکه پژمان جمشیدی خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، نعل به نعل و واو به واو حرفهای پیشکسوت خود را تکرار کرد! جملاتی که امیر ایرج قادری ستاره سینمای ایران در دهه ۵۰ در گفتوگو با پرتیراژترین نشریه زمان و مقابل معتبرترین سردبیر وقت رسانههای ایران، گفته بود و نوشته شد و در تاریخ ثبت است.
ایرج قادری کیست؟
امیرایرج قادری متولد ۱۳۱۳ نخستین بار در سال ۱۳۳۸ با فیلم «چشمه آب حیات» وارد سینما شد. تقدیر چنین بود که این فیلم رنگی -که یکی از نخستین تجربههای سینمای ایران در این زمینه بود- همزمان باعث ورود دو بازیگر به سینما شود که بعدها تبدیل به ماندگارترین چهرههای سینما شدند. محمدعلی فردین که مثل پژمان جمشیدی از ورزش به سینما آمد و ایرج قادری که هر دو بعدها تبدیل به سوپراستارهای محبوب و پولسازی شدند که زمینه کاری خود را در سینما به کارگردانی و تهیهکنندگی نیز گسترش دادند. ایرج قادری در دهه ۴۰ میخواست در سینما کاری تازه کند. او احمد شاملو شاعر معروف را به سینما آورد تا برایش دیالوگ بنویسد. از مهندس میرصمدزاده که در پاریس درس سینما خوانده بود، برای فیلمسازی دعوت کرد ولی خروجی این فعالیتها در چند سال آنقدر برای سینمای آن روزها غریب بود که در گیشه شکست خورد. مردم ایران آن روزگار ارتباطی با فیلمهای اینگونه روشنفکری برقرار نکردند. قادری چنان بابت ساخت این فیلمها بدهکار و مقروض شد که به اعتراف خودش تا مدتها شبها به خاطر حضور طلبکاران در مقابل منزلش نمیتوانست به خانه برود.
چک در دست شرخر
ایرج قادری مجبور شد در اوج شهرت برای پرداخت بدهیهایش -که حالا این چکها به دست نزولخوار و شرخر افتاده بود- به هر پیشنهادی جواب مثبت بدهد؛ چه بازیگری و چه کارگردانی بدون آن که ریالی از دستمزدش به خودش برسد، یک دهه کار کرد تا فقط بدهیهایش را بدهد. در آغاز دهه ۵۰ ایرج قادری در کنار فردین، بهروز وثوقی، ناصر ملکمطیعی و رضا بیک ایمانوردی یکی از چهار ستاره گرانقیمت سینما بود. او کارگردانی و تهیهکنندگی هم میکرد و فیلمهایش هم خوب میفروخت اما کماکان هنوز به نقطه صفر نرسیده بود! در همین سالها او پسرش تورج را هم در یک تصادف در ایالت اورگان آمریکا از دست داد تا مصیبتهای زندگیش کامل شود. ایرج قادری خیلی وقتها بر خلاف میلش مجبور میشد نقش دوم را در کنار یک ستاره دیگر قبول کند چرا که انتخاب پروژهها با طلبکاران بود... و البته که بالاخره آن کوه بدهی -و کوههایی که زاییده بود- خاک شد تا قادری بتواند نفسی بکشد که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و چند سال بعد ایرج قادری ممنوعالکار شد.
درس عبرت تاریخ
تکرار جملاتی که ایرج قادری در گفتوگو با ر. اعتمادی در مجله جوانان گفته بود از زبان پژمان جمشیدی، برای نسلی که آن روزها را به یاد دارند تاملبرانگیز بود و برای نسل جوان هم این درس را به همراه دارد که حتی اگر مشهورترین چهره کشور باشی، حتی اگر پولسازترین شغل را داشته باشی، باز امکان اشتباه هست و ممکن است در شرایطی قرار بگیری که مجبور شوی هر کاری انجام دهی! همه میدانند سینما بیرحم است. به قول خود جمشیدی «سینما و فوتبال چون مخاطبش مردم هستند و مردم انتخاب میکنند کسی نمیتواند به شما در آنها کمک کند». پس یک ستاره وقتی که در اوج قرار دارد باید خیلی مراقب انتخابهایش باشد چرا که کافی است چند فیلمِ پشتسرهمِ شما در گیشه کار نکند آنوقت دیگر خبری از سیل پیشنهادات نخواهد بود! در همهجای جهان قانون سینما این است که هر کس چند سالی نفر اول است و بعد جای خود را به دیگری میدهد چون ذائقه مخاطب مدام تغییر میکند. سینما و اصولا هنر به صورت مستقیم متاثر از شرایط جامعه است و شرایط جامعه تابعی از مشکلات اقتصادی و اجتماعی، پس هر هنرمندی باید خیلی مراقب باشد تا با تغییر ذائقه عمومی بتواند خود را تغییر بدهد تا روی بورس بماند. و البته که اگر در زمان اوج با گرفتن دستمزدهای کلان هر پیشنهادی را بپذیرید، فیلمها در کارنامه شما ثبت میشوند و اگر روزی برسد که مردم شما را نخواهند، آن وقت شناخت تغییر ذائقه مخاطب هم کمکی نمیکند...