فوتبال ما در اغلب اوقات زنده کش و مرده پرست است. وقتی بزرگان را کنار خود داریم، نگاهشان نمیکنیم اما بلافاصله پس از پرواز ابدی آنها، فریاد وامصیبتا سر میدهیم و از خوبیهایشان میگوییم.
تا وقتی هستند، کمتر سراغی از آنها میگیریم اما وقتی میروند، برای رسیدن به زیر تابوتشان با یکدیگر مسابقه میدهیم. تا زمانی که چشمشان باز است و گوششان میشنود از خوبیهایشان نمیگویند اما همیندکه به خواب ابدی میروند، در رثای آنها چه حرفهایی که زده نمیشود.
برای بعضی از این بزرگان در دوران حیات، حتی از یک شاخه گل هم برای روز تولد دریغ میشود ولی هنگامیکه مجلس ختم آنها فرا میرسد، صفی طولانی از تاج گل نقش میبندد.
امروز سالگرد در گذشت یکی از همین ستارههاست که پشت ابر ماند و هیچ وقت در فوتبال ما به حق خودش نرسید. ستاره ای که محجوب و مودب بود و شاید به خاطر همین خصلتهای مثبت، لطمه خورد. مردی که داخل مستطیل سبز خیلیها را دریبل کرد ولی چون فکر میکرد همه مثل خودش صداقت دارند، بیرون زمین فوتبال خیلی راحت پشت سر گذاشته شد.
هفت سال پیش در چنین روزی دردهای رضا احدی تمام شد. ستاره مودبی که سالها برای استقلال و تیم ملی فوتبال بازی کرد اما هیچ وقت آنطور که باید، حقش را ادا نکردند. ادای حق به کنار. خیلیها در بیرون زمین هم حقش را خوردند. مرد مودبی که هرگز نسل طلایی که برای استقلال در رقابت سرمربی تیم امید این باشگاه ساخت را بر سر مدیران چماق نکرد و افسوس که بعضی از همان شاگردان در روزهای بیماری و حتی در وداع آخر، خودشان را نرساندند.
امروز پرواز آخر رضا احدی دوباره ورق میخورد و تقویمش ۷ ساله میشود. مردی که خیلیها به عشق او در ورزشگاه حنجره خراشیدند و پرچم رقصاندند . همانهایی که بعضیهایشان برای وداع آخر با آقا رضا دوباره پس از سالها به ورزشگاه پیر شهر تهران آمدند تا تکنیکی موفرفری فوتبال ایران را تا منزلگاه ابدی مشایعت کنند.
رضای عزیز، حالا جایی هستی که قطعاً کسی برایت تور حسادت پهن نمیکند اما این حسرت تا همیشه برای ما میماند که ای کاش این بیماری لعنتی را هم میتوانستی مانند همان شعبده بازیهایت داخل مستطیل سبز دریبل کنی.