خبرورزشی/ چهرهها؛ یکی از جالبترین رفاقتهای دنیای فوتبال، دوستی دیرینه لوتار ماتئوس و دیگو مارادونا بود. اسطوره فوتبال آلمان حالا یکی از نزدیکترین و صمیمیترین دوستهایش را از دست داده، کسی که زمانی بزرگترین رقیبش بود. دو مرتبه در فینالهای جامجهانی مقابل هم صفآرایی کردند و هر بازی را یکی از آنها برد. ماتئوس سال گذشته یادداشتی در نشریه FourFourTwo نوشت و توضیح داد که چرا مارادونا بهترین دوستش شده. به بهانه درگذشت دیگو، این یادداشت را مرور میکنیم.
پیشنهاد مارادونا از ناپولی
حدود دو سال قبل از انتقال من به اینتر در سال ۱۹۸۸، شنبه شبی سه یا چهار نفر از ناپل در مونیخ به ملاقات من آمدند. من یک بازی برای بایرن مقابل کلن انجام داده بودم و حدود ساعت ۹ یا ۱۰ شب به مونیخ برگشتم. مدیربرنامه من و آن مردم از ناپل در یک رستوران ایتالیایی دور هم نشسته بودیم. این رستوران دوست من بود که معمولاً شنبه شبها تعطیل بود. اما آن شب آن را فقط برای من باز کرد. ملاقاتکنندههای ما میخواستند در خلوت صحبت کنند. آنها به من گفتند: «دیگو مارادونا سلام رساند و امیدوار است با تو در یک تیم بازی کند.» آنها از من درخواست کردند که به ناپولی بپیوندم. میگفتند قرارداد ۳ ساله میبندند و پول نقد هم میدهند. پول نقد در کیفی زیر میز بود. این یک میلیون مارک بود و حقوق من هم به شمار نمیرفت. این پول فقط برای امضای قرارداد بود. پول نقد حداقل دو برابر حقوق سالیانه من در بایرن و شاید هم سه برابر بود. در آن مورد اطمینان نداشتم. شفاف بگویم، این پول زیادی بود. آیا من آماده رفتن به ناپولی بودم؟ آیا زمان مناسبی برای تغییر باشگاه بود؟ من مقابل آن تصمیم مقاومت کردم. اما این واقعاً احساس خوبی بود که بدانم دیگو مارادونا، بهترین بازیکن جهان، من را در تیمش میخواهد.
از اولین ملاقات تا فینالها
من و مارادونا همیشه به یکدیگر احترام میگذاشتیم، درست از اولین دیدارمان در سال ۱۹۸۲. چهارمین بازی من برای آلمان بود و ما باید ۲۴ مارس با آرژانتین بازی میکردیم. آن بازی را خیلی خوب به یاد میآورم. او فقط چند ماه از من بزرگتر بود، اما در ۲۱ سالگی یک فوقستاره بود. من در راه تبدیل شدن به بازیکن تیم ملی بودم. او چند گام جلوتر بود. او به دلیل شخصیتش، کیفیتش، سرعتش، تکنیکش... همهچیز، بهترین بازیکن دهه ۱۹۸۰ بود. یک بازیکن کامل بود. بازیکن در خدمت تیم هم بود.
کسی را نمیبینم که همانند مارادونا در سال ۱۹۸۶ روی یک جامجهانی سلطه داشته باشد. در بازی فینال از من خواسته شد مأمور مهار او باشم. فرانتس بکنباوئر دیده بود که دیگو در بازیهای قبلی، بهخصوص مقابل انگلیس، چگونه بازی کرد و گفت اگر میخواهیم پیروز شویم، ابتدا باید مارادونا را متوقف کنیم. باید تمرکز میکردم. مجبور بودم وقتی که توپ اول را دریافت میکند، مزاحم او شوم و بلافاصله به سمت او حملهور شوم. وقتی توپ را کنترل میکرد، متوقف کردنش سخت بود. او به این که من سعی میکردم منصفانه متوقفش کنم، احترام میگذاشت. هرگز سعی نکردم مانند بازیکنان دیگر به او آسیب بزنم. در طول ۷۰ یا ۸۰ دقیقه از آن فینال، شما خیلی مارادونا را نمیدیدید. متأسفانه ما ۲-۰ عقب افتادیم، بنابراین در ۲۰ دقیقه پایانی نقش تهاجمیتری به من داده شد. ما بازی را ۲-۲ مساوی کردیم، اما در ادامه مارادونا با یک پاس عالی وارد بازی شد و خورخه بوروچاگا گل برتریشان را به ثمر رساند. کشورهای ما در فینال جامجهانی ۱۹۹۰ بار دیگر مقابل هم قرار گرفتند، اگرچه من آن روز نقش تهاجمی بیشتری داشتم. آن زمان آلمان ۱-۰ پیروز شد.
در سری A هم مقابل او بازی کردم. روزی که با اینتر در سال ۱۹۸۹ قهرمان لیگ شدیم، مقابل ناپولیِ مارادونا بازی کردیم. هنوز در خانهام یک عکس دارم که در حال شادی بعد از گل کردن ضربه ایستگاهی هستم که با آن اسکودتو را بردیم و مارادونا در پسزمینه به چمن خیره شده است. یک بار در تیم منتخب جهان مقابل فرانسه در بازی خداحافظی میشل پلاتینی بازی کردیم. دیگو به من پاس داد و گل زدم. در زمین، این بهترین خاطرهای است که با هم داریم.
احترام کامل
بیرون از زمین هم همکاریهایی داشتهایم. وقتی او سال ۱۹۹۲ به سویا پیوست، من با بایرن رفتیم که یک بازی دوستانه انجام دهیم. بعد از آن یک مهمانی بیپایان تا ۷ یا ۸ صبح داشتیم. مارادونا روی میز میرقصید و با همه صحبت میکرد. از بازگشت به اروپا بسیار خوشحال بود. بعد از آن هم ما همیشه وقتی همدیگر را میدیدیم خوشحال بودیم. اگرچه وقتی آخرین بار او را در جامجهانی روسیه دیدم، بیمار به نظر میرسید. این باعث ناراحتی من شد. وقتی در ناپولی بود، داستانهایی درباره افرادی که با پول او زندگی میکردند، شنیدم. فکر میکنم بسیاری از مردم او را برای این احاطه کردند که دیگو مارادونا است، نه به این خاطر که دوست آنهاست.
در زمین، او جادو بود. وقتی برای بازی خداحافظی من به مونیخ آمد، برایم ارزش زیادی داشت. من هم برای بازی خداحافظی او دعوت شدم. باید بگویم همهچیز درباره احساسی است که به یکدیگر داشتهایم: احترام کامل.